درس زندگی

معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد: سارا ...
دخترک خودش رو جمع و جور کرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟

معلم که از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد:
چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت کنم!
دخترک چونه ی لرزونش رو جمع کرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:
خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن...
اونوقت می شه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ...

معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...
و کاسه اشک چشمانش روی گونه خالی شد.این داستان تقریباً شبیه فیلم ** می ترسم پس دروغ می گویم ** ساخته خانم میلانی است . تو این فیلم مسائل و مشکلاتی که هر کسی براش پیش می آمده و راههای مقابله با اون رو به تصویر کشیده . این مقابله ها گاهاً به صورت مقابله های مساله مدار سالم و ناسالم و مقابله های هیجان مدار سالم و ناسالم  در برخورد با مشکلات که امکان هرکسی از اون استفاده کنه هستش .
اما:

نتیجه اخلاقی: از احو ال همنوعان خود بی خبر نباشیم، و هنگامی که همسایه مان چیزی برای خوردن ندارد سیر نخوابیم  و از دعاهای هر روزمان این باشد:

        خدایا! همه‌ی نیازمندان را بی‌نیاز فرما!

        خدایا! همه‌ی گرسنگان را سیر فرما!

       خدایا! همه‌ی برهنگان را بپوشان